شغل شریف شما چیست؟
ساعت ۹ شب بود. به مهمانی دوست عزیزی دعوت شده بودم. بعضی از دوستان میزبان رو نمیشناختم. مشغول گپ و گفت بودیم که یکی از مهمانان رو به من کرد و گفت:
سارا جان شغل شما چیست؟!
دوست دیگری با لیوان چایی به دست به طرف ما آمد و با خنده ای بر لب گفت:
-سارا؛ خانوم وکیل ماست. نمیبینی چقدر با روحیه و پرانرژی برخورد میکند. من هم اگر شغل پولسازی با آزادیهای وکلا که به کسی هم جواب پس نمیدهند داشتم، همینطور با روحیه بودم.
لحظه ای درنگ کردم و به خود گفتم؛
الان از من تعریف و تمجید شد؟!
اتفاقات روزی که از سر گذرانده بودم، از جلوی چشمم گذشت.
برخورد تحقیر آمیزی که حسابی روزم را ساخته بود:
خودم را برای جلسه رسیدگی ساعت ۹ صبح به دادگاه رسانده بودم. ذهنم درگیر پرونده موکلم بود که در ورودی دادگاه وارد قسمت بازرسی بانوان شدم.
گوشی موبایلم را تحویل داده، انتظار داشتم
خیلی سریع با نشان دادن پلاک تحویل موبایل
از آنجا بیرون بیایم و وارد دادگاه شوم.
زمان بازرسیکیفم طولانیتر از حد معمول شد. مدارک و لوازم داخل کیفم به طرز عجیبی زیر و رو میشد، تک تک زیپهای کیف پولم باز میشد.
اعتراض کردم که اگر دنبال وسیله خاصی هستید، کمک کنم!
خانم بازرس با عصبانیت از جایش بلند شد، متوجه شدم حرفم به مذاقش خوش نیامد و شروع کرد به تفتیش بدنی!
قصد کرده بود هر چه ناراحتی و دق و دلی از وکلا تا به حال داشته، اول صبح سر من خالی کند.
کلمات شأن شامخ وکیل دادگستری، کرامت انسانی، جایگاه و منزلت وکلا که بیشتر شبیه شعار است تا واقعیت، در سرم میچرخید و عصبیتر میشدم.
به ساعت نگاه کردم. نگران جلسه موکلم بودم.
گوشیام را تحویل داده بودم و هیچ اطلاعی از حضور موکلم در شعبه دادگاه نداشتم.
اینبار بلندتر اعتراض کردم و به سراغ مافوقش رفتم تا بالاخره موضوع رفع و رجوع شد.
همچنان که وارد دادگاه میشدم؛ از اینکه انرژیام را برای چنین موضوع بیهودهای اول صبح هدر داده بودم، عصبانیتر میشدم و در عین حال باید روحیهام را برای جلسه محاکمه موکل نیز حفظ میکردم.
این صداها و افکار در گوشم میپیچید که ناگهان در مهمانی با صدای بلند دوستی تکان خوردم؛
- خانم وکیل کجایی!؟
- تعریف نمیکنیم ازت دیگه
- کمی معاشرت کن