اعدام و قصاص چقدر شرایط جامعه را بهتر کرده است؟!
ساعت حوالی ۹ صبح است.
با تجربه ای که از شعبه دادگاه در پرونده های قبلی دارم، مضطرب ایستادهام تا موکلم را از کانون اصلاح و تربیت بیاورند و با او چند کلمهای قبل از جلسه حرف بزنم.
دم در ورودی بازرسی بدنی جدیتری نسبت به بقیه روزها انجام میدهند. دادگاه پر از رفت و آمد کارمندان و ارباب رجوع است.
در میان این همهمه و شلوغی، از دور موکلم را میبینم، کمی دلم گرم میشود، دستی تکان میدهم و از ماموری که همراهش هست خواهش میکنم چند دقیقهای ما را تنها بگذارد.
دختری زیبا با موهایی طلائی و نگاهی گیرا که به زور سنش به ۱۹ سال میرسد، رو به رویم مینشیند.
میپرسم: الناز اتهام تو در پرونده، مشارکت در قتل عمد مرد مسلمان است…
هنوز حرفم تمام نشده، وسط جملهام میپرد و میگوید:
همه چیزهایی که در مورد من در پرونده نوشته شده به خدا دروغ است.
دایی من به دست مصطفی برادرم در آن شبی که خانواده و شوهرم در منزل پدری بودند، با هم گلاویز شدند و با چاقو زخمی شد.
به خدا من فقط پادرمیانی کردم و در حال جدا کردن آنها بودم.
میگویم: با ۱۷ سال سن و با ویزای جعلی به کشور مالزی فرار کردی…
با دلهره ادامه میدهد: همان شب وقتی آمبولانس آمد و دایی من به بیمارستان رفت، دو ساعت بعد خبر فوتش رسید.
همسرم گفت: باید فرار کنیم وگرنه به جرم قتل، اعدام میشویم.
من هم از ترسم با او قاچاقی از مرز فرار کردیم.
به مرز که رسیدیم ، همسرم را دیپورت کردند و به جرم ورود غیر قانونی تحویل پلیس دادند و بعد از مدتی در ایران زندانی شد.
نمیدانم بخت با من یار بود یا نه، ولی من موفق شدم وارد مالزی شوم و کسی متوجه جعلی بودن مدارکم نشد.
سه ماه آنجا بودم ولی با فشار و تلفنهای مکرر شوهرم و خانوادهاش، خودم را به پلیس معرفی کردم.
مدتی در زندان آن کشور بودم و بعد به ایران بازگشتم.
همینطور که داستان پر رمز و راز و خطرناک زندگیاش را با بغض تعریف میکند، از مدل حرف زدنش، از جسارتش در این سن، خوشم میآید.
دختری که اگر از خاستگاه و طبقه فرهنگی و اجتماعی بالاتری بود، قطعا استعداد و تواناییاش در مسیر بهتری شکوفا میشد و در این دو سال این همه آوارگی و مصیبت را تجربه نمیکرد.
سرم را برمیگردانم دادگاه هنوز از حضور مردم و کارمندان شلوغ است.
در شعبه باز میشود و صدای نماینده دادستان را میشنوم که در جلسه دادگاه از احقاق حقوق عامه صحبت میکند.
ناگهان یاد پرونده آرمان میافتم که هنوز ۱۸ سالش نشده بود، متهم به قتل شد و هیچ کس از کودکی او یاد نکرد و شرط حیاتش در دست خانوادهای بود که خود نیز عزیزشان را از دست داده بودند.
به راستی این تعداد اعدام و قصاص چقدر شرایط جامعه را بهتر کرده است؟!