من ترنس هستم
در دفتر شعبه دادگاه نشسته بودم که زنی با چادر مشکی یکهو وارد شد.
سراسیمه نشست.
روسری گلدارش را جلو کشید، گره آنرا محکم تر بست و در حالی که رژ لب صورتی اش را با دستمال پاک می کرد، رو به من کرد و گفت: خانم، شما وکیل هستی؟
گفتم : بله
در حالی که اشک از گوشه چشمانش جاری شد، شروع کرد به نفرین کردن کسی که باعث و بانی آمدنش به دادگاه شده بود و سوالش را پرسید.
در همین زمان مدیر دفتر دادگاه که معلوم بود حوصله غر شنیدن ندارد با چهره ای درهم کشیده، به زن گفت: اسم و فامیلت را بگو تا بنویسم!
زن شناسنامه اش را درآورد و با صدایی آرام و خجول گفت: اسمم علیرضا مهدوی است!
من و مدیر دفتر بلافاصله رویمان را به سمتش برگرداندیم.
زن با دستپاچگی گفت: من ترنس هستم
هنوز عمل جراحی به خاطر شرایط پزشکی و بیماری جسمی ام انجام ندادم!
پیش هر قاضی میروم زیرلب غر و لند میکند و میگوید: جل الخالق! استغفرالله!
فضای سنگینی حاکم شده بود!
به آرامی ازش پرسیدم: در چه سنی تغییرات بدنت را کشف کردی؟
گفت: از همان کودکی!
پدرم به من می گفت: با این رفتارها مادرت را می کشی!
برادرهایم سرزنشم می کردند که به خاطر تو ازدواج ما سخت شده چون همه فکر می کنند این مساله ژنتیکی است و برای فرزندانشان مشکل ساز می شود!
دوباره روسری اش را جلوی صورتش کشید و چادرش را که حالا روی شانه اش افتاده بود، به سرانداخت و گفت: من تصمیم گرفتم بهای انتخابم را پرداخت کنم.
هنوز هم خانواده ام به خاطر این مساله و قضاوت های مردم در عذابند!
مادرم می داند که شخصیت محکمی دارم ولی بعضی وقتها از فشار حرفهای مردم به گریه می افتد و میگوید از ارث محرومت میکنم!
دوران سختی را پشت سرگذاشته ام.
ارث برایم مهم نبوده ولی عاطفه مادرم چرا.
در همین حین قاضی از پشت در صدا زد: آقای علیرضا مهدوی بیا داخل!
زیر لب صلواتی آرام خواند، چادرش را جمع و جور کرد و وارد اتاق رییس دادگاه شد!